اشعار عاشقانه

 

زندگي عشق است ُُعشق افسانه نيست آنکه عشق آفريد ديوانه نيست

 

 عشق آن نيست که در کنارش باشي عشق آن است که به يادش باشي

[ 27 فروردين 1392برچسب:, ] [ 16:12 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

اشعار عاشقانه

من عاشقم عاشق بی قرارت ، حس می کنم شادی رو در کنارت تو می دونی

 همیشه بوده و هست ، خونه ی قلب من در اختیارت از عشقت لبریزم ،

 به خدا عزیزم من تو رو می خوام ، یه بتی برام ، من یه بت پرستم

 در قلبم جا داری ، تا که زنده هستم من تو رو می خوام ، یه بتی برام ،

 من یه بت پرستم

[ 27 فروردين 1392برچسب:, ] [ 16:12 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

اشعار عاشقانه

 

در جواني غصه خوردم هيچ کس يادم نکرد
در قفس ماندم ولي صياد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگي سيرم کرد
آرزوي مرگ کردم مرگ هم يادم نکرد

[ 27 فروردين 1392برچسب:, ] [ 16:12 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

اشعار عاشقانه

 
ازم پرسيد منو بيشتر دوست داري يا زندگيتو * خوب منم راستشو
 
 گفتم و گفتم زندگيمو * نپرسيد چرا ! گريه کردو رفت *
 
اما نمي دونست که زندگيم اون
[ 27 فروردين 1392برچسب:, ] [ 16:12 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

اشعار عاشقانه

 

دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم

در اینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم

عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم

افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم

گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز

چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز

او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند

این گیسوی افشان به چه کار ایدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند

او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را

ای اینه مردم من از حسرت و افسوس
اونیست که بر سینه فشارد بدنم را

من خیره به اینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را

بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را

[ 27 فروردين 1392برچسب:, ] [ 16:12 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

اشعار عاشقانه

 

اين روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه
درد تمام عاشقا پاي کسي نشستنه

اين روزا مشق بچه هايه صفحه آشفتگيه
گرداي روي آينه فقط غم زندگيه

اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه
مشکل بي ستاره ها يه کم ستاره چيدنه

اين روزا کار گلدونا از شبنمي تر شدنه
آرزوي شقايقا يه کم کبوتر شدنه

اين روزا آسمونمون پر از شکسته باليه
جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه

اين روزا کار آدما دلاي پاک رو بردنه
بعدش اونو گرفتنو به ديگري سپردنه

اين روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترين بهونشون از هم خبر نداشتنه

اين روزا سهم عاشقا غصه و بي وفائيه
جرم تمومشون فقط لذت آشنائيه

اين روزا چشماي همه غرق نياز و شبنمه
رو گونه هر عاشقي چند قطره بارون غمه

اين روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه

[ 27 فروردين 1392برچسب:, ] [ 16:12 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

اشعار عاشقانه

 
 
عا شقي جرم قشنگيست
 
به انكارش مكش
 
[ 27 فروردين 1392برچسب:, ] [ 16:12 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

اشعار عاشقانه

گفتمش: دل مي‏خري؟! پرسيد چند؟! گفتمش: دل مال تو، تنها بخند. خنده کرد

 و دل ز دستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روي

 خاک افتاده بود جاي پايش روي دل جا مانده بود

[ 27 فروردين 1392برچسب:, ] [ 16:12 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

اشعار عاشقانه

بعضي وقتا چشمام به قلبم حسودي شون مي شه .. مي دوني چرا ؟ چون .. تو هميشه توي قلبمي ولي از چشمم دوري

[ 27 فروردين 1392برچسب:, ] [ 16:12 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

اشعار عاشقانه

 

خدايا : من گمشده ي درياي متلاطم روزگارم و تو بزرگواري !

پس اي خدا! هيچ مي داني که بزرگوار آن است که گمشده اي را به

 مقصد برساند ؟ تا ابد محتاج ياري تو ، رحمت تو ، توجه تو ، عشق تو ،

 گذشت تو ، عفو تو ، مهرباني تو ، و در يک کلام ... محتاج توام

[ 27 فروردين 1392برچسب:, ] [ 16:12 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

حد و مرز

 

 

 

اینجا در قلب من حد و مرزی

برای حضور تو نیست

به من نگو که چگونه بی تو

زیستن را تمرین کنم

مگر ماهی بیرون از آب

می تواند نفس بکشد؟؟؟

مگر می شود هوا را از

زندگیم برداری و من

زنده بمانم؟؟؟

بگو معنی تمرین چیست؟؟؟

 

 

 

 



بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟؟؟

بریدن از خودم را؟؟؟

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 14:41 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

زندگی

 

 

 

 

به یادت آرزو کردم که چشمانت اگر تر شد...

 

به شوق آرزو باشد نه تکرار غم دیروز

 

......................................................................................

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست


زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست


رود دنیا جاریست


زندگی، آبتنی کردن در این رود است


وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده‌ایم


دست ما در کف این رود به دنبال چه می‌گردد؟


هیچ!!!

 

.......................................................................................

 

زندگی درک همین اکنون است


زندگی شوق رسیدن به همان


فردایی است، که نخواهد آمد


تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست


شاید این خنده که امروز، دریغش کردی


آخرین فرصت همراهی با، امید است

 

....................................................................................

 

 

زندگی شاید آن لبخندی‌ست، که دریغش کردیم


زندگی زمزمه پاک حیات‌ست، میان دو سکوت


زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست


لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی‌ست


من دلم می‌خواهد


قدر این خاطره را دریابیم.

 

 

 

 

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 14:41 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

با تو

 

 

دانی از زندگی چه می خواهم؟

من تو باشم تو پای تا سر تو

زندگی گر هزارباره بود

بار دیگر تو بار دیگرتو...

 

 

 

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 14:41 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

دعا

 

 

شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی

 

تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم.

 

تمام شب برای

 

با طراوت ماندن باغ قشنگ ارزوهایت دعا کردم.

 

 

 

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 14:41 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

نشانی من

 

 

من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم:

 

درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار!

 

خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو!

 

کلبه ی غریبی ام را پیدا کن،

 

کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام!

 

درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!

 

 حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی

 

 

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 14:41 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

بوی ناب آدم

 

 

آدمهای ساده را دوست دارم.


همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.

 همان ها که برای همه لبخند دارند.


همان ها که همیشه هستند،

برای همه هستند.

آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛

 

عمرشان کوتاهاست.

 

بسکه هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوءاستفاده می کند

 

 یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.

 


آدم های ساده را دوست دارم . بوی ناب “آدم” می دهند. . .

 

 

 

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 14:41 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

داستان کوتاه شاخه گلی خشکیده

 

داستان کوتاه شاخه گلی خشکیده

قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...
این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .
تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .
تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.
از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،
با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...
در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.
وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.
به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .
اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.
ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.
محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.
هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد !
اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .
<< انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد >>
این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .
باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .
آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟!
من که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت.
محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .
برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .
آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .
مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.
هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:
این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .
بعد نامه یی به من داد و گفت :
این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : (( نامه و هدیه رو با هم باز کنی ))
مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم .
اما جرات باز کردنش را نداشتم .
خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم ، میخندید.
مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .
_ سلام مژگان . . .
خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .
مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .
چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !
مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد
و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .
_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟
در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم
_ س . . . . سلام . . .
_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟
یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خواهی نگاهم کنی ! . . .
این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم .
حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .
تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .
آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی .. . کمی به رفتنش نگاه کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .
وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم .
نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !
چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم .
مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . .
حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .
داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما قلبم . . .
قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند .
بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.
ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد .
به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم . (( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .
بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .
اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و …
گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست .
چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.
اکنون سالها است که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.
ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته ایم.

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 14:41 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

زندگی از دیدگاه دکتر شریعتی

اگر دروغ رنگ داشت ؛

هر روز شاید ؛

ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست

و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود

           

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت؛

عاشقان سکوت شب را ویران میکردند

        
اگر براستی خواستن توانستن بود ؛

محال نبود وصال !

و عاشقان که همیشه خواهانند؛

همیشه میتوانستند تنها نباشند


        

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 12:38 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

و خداوند عشق را آفريد تا...

 و خداوند عشق را آفريد تا...

 اگر ميداني در اين جهان كسي هست كه با ديدنش رنگ رخسارت تغيير ميكند و صداي قلبت آبرويت را به تاراج ميبرد، مهم نيست كه او مال تو باشد، مهم اين است كه فقط باشد: زندگي كند، لذّت ببرد و نفس بكشد .و تو هستی که با دیدنت رنگ رخسارم تغییر می کند و صدای قلبم آبرویم را به تاراج می برد . پس دوستت دارم ای بهترینم . مهم این است که تو فقط باشی ، زندگی کنی ، و نفس بکشی حتی اگر مال من نباشی .

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

همه آرزویم این است

نتراود اشک از چشمانت

مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز

و به اندازه هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد

و به لبخند تو از خویش رها می گردد  

و تو را دوست بدارد به همان اندازه ......

 

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 12:38 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

سال نو مبارك

يا مقلب القلوب والابصار
يا مدبر الليل والنهار
يا محول الحول والاحوال
حول حالنا الي احسن الحال


۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩     ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩     ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩     ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 12:38 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

مي خواهم

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

مي خواهم عشق را بنويسم اما چگونه؟

مي خواهم عشق را بخوانم اما با كدام احساس

مي خواهم عشق را با سلام،وداع گويم ولي

ولي اين زندگيست كه از عشق اثر مي پذيرد ،

اين عشق است كه سلام را مي آفريند

مي توان زندگي را به تلالؤ عشق رنگين ساخت اما با كدامين رنگ؟

رنگي كه سياهي نفرت را در خود محو كند ، رنگي كه بوي عشق بدهد رنگي كه...!

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 12:38 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

دستور زبان عشق

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩


دست عشق از دامن دل دور باد!

می‌توان آیا به دل دستور داد؟


می‌توان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادی از ساحل مباد؟


موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟


آنكه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد


خوب می‌دانست تیغ تیز را
در كف مستی نمی‌بایست داد



(قيصر امين پور)

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 12:38 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

پاییز عشق

autumn شانه هایت چه غریبانه می لرزد

باران از راه رسید _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

عشق را دوباره در مزرعه خالی تنم پروراند

زندگی را در آسمان چشمانش حس کردم

ناگهان

پاییز عشقم از راه رسید

آری رفت

ولی هنوز قلبم برای اوست...

 

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 12:38 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

عشق يعني چه؟

عشق يعني چه؟

          
از بهار پرسيدم عشق يعني چه؟ گفت تازه شکفته ام نمي دانم


از تابستان پرسيدم عشق يعني چه؟ گفت فعلا در گرماي وجودش غرقم نمي دانم


از پاييز پرسيدم عشق يعني چه؟ گفت در هزار رنگ ان باخته ام نمي دانم


از زمستان پرسيدم عشق يعني چه؟ گفت سرد است و بي رنگ


از مادرپرسيدم عشق يعني چه؟ گفت يعني هرکه در اين خانه است


از پدر پرسيدم عشق يعني چه؟ گفت يعني تو


از خواهر پرسيدم عشق يعني چه؟ گفت هنوز به ان نرسيدم


شبي از ماه پرسيدم عشق يعني چه؟ شرمگين و خجل خود را در اغوش اسمان پنهان کرد


شبي ديگر از ماه پرسيدم عشق يعني چه؟ ماه با چهره اي باز و خندان گفت يعني مهتاب

.

.

.

عشق يعني چه؟ ..............

  

            

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 12:38 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

دریای عشق من

 

گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی

اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی

یک روز شاید در تب توفان بپیچندت

آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی

 

بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست

باید سکوت سرد سرما را بلد باشی

یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید

نامهربانی های دنیا را بلد باشی

 

شاید خودت را خواستی یک روز برگردی

باید مسیر کودکی ها را بلد باشی

یعنی بدانی " مرد در باران " کجا می رفت

یا لااقل تا  " آب - بابا "  را بلد باشی

 

حتی اگر آیینه باشی، پیش این مردم

باید زبان تند حاشا را بلد باشی

وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری

باید هزار آیا و اما را بلد باشی

 

من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم

اما تو باید سادگی ها را بلد باشی

یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...

یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی

 

چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری

باید تو مرز خواب و روًیا را بلد باشی

بانوی شرجی! خوب من! خاتون بی خلخال!

باید زبان حال دریا را بلد باشی

 

شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد

ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی

دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم

امروز می گویم که فردا را بلد باشی

 

گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم

اما تو باید این معما را بلد باشی

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 12:38 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

خانه دوست كجاست

خانه دوست كجاست- (سهراب سپهري)

  

در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به اگشت
نشان داد سپیداری و گفت
نرسید به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی
خانه دوست کجاست
 

 ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩ ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩  ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩ ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

[ 18 فروردين 1392برچسب:, ] [ 12:38 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

طالع بینی

بازم سلام..بازم خوش اومدین..بازم واستون طالع بینی دارم،.این دفعه کسایی ک موش ان..إ إ ببخشید،منظورم اینه ک متولد سال موش ان،بخونن.....)1291_1303_1315_1327_1339_1351_1363_1375_1387(===================================اینم خصوصیات شماموشهای عزیز! جذاب_اجتماعی_باهوش_اهل هنر_نویسنده_ظریف_حساس_حاسبگر_عجول_گرم و صمیمی و بخشنده)البته برای کسایی ک دوستشان دارد(خیال بافی های سازنده_درنظراول آرام و شوخ جلوه می کند،ولی مواظب باشید در زیراین چهره یک روحیه مهاجم است....
[ پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:فال,طالع بینی,, ] [ 18:0 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

امام حسین)ع(درکلام اندیشمندان

¤انتونیو بارا)پژوهشگرمسیحی(: اگرحسین یکی ازمابود،علم وبیرق اورا در هرنقطه از زمین برپامیکردیم و تمام مردمان را به مسیحیت دعوت میکردیم! ¤چارلز دیکنز)نویسنده ی انگلیسی(:اگر فرض کنیم حسین برای برآوردن خواسته هایش)خواسته های دنیوی(جنگیده است،این سوال پیش می اید که چرا خواهر،همسرو فرزندانش را به همراه خود برده است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این دلالت براین دارد که او فقط برای اسلام فداکاری کرده است. ¤گاندی:پیروزی حسین با انکه در واقعیت بود مرا بسیار شگفت زده کرده بود!!پیشرفت اسلام متکی به شمشیرنبود،بلکه از فداکاری والای حسین به دست امده....من ازحسین یادگرفتم چطور پیروز شوم درحالی ک مظلوم و ستمدیده هستم!
[ یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, ] [ 19:42 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]

طالع بینی

سلام...عیدتون مبارک باشه..به وبلاگ ما خوش اومدید...امسال سال مار هستش...ازاونجایی ک خودبنده یه جورایی ب این طالع بینی ها اعتقاد دارم،میخوام خصوصیات اخلاقی متولدین مار عزیز که اینا)1296¤1308¤1320¤1332¤1344¤1356¤1368¤1380¤1392(هستن..براتون بنویسم!شاااااید خوشتون بیاد!ک من مطمئنم حتماخوشتون میاد.. خصوصیات مارهای عزیز:باهوش_فیلسوف_رفاه طلب_دارای حس ششم خوب_چندان علاقه ای ب کارکردن ندارد_عاشق گفتگو وغیبت کردن_ازبحث های روانشناسی و حس ششم خوشش می اید_اهل هنر_خوب می داند چگونه دل دیگران را ب دست اورد!
[ یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, ] [ 19:12 ] [ مهدی اسماعیلی ]
[ ]